زمان جاری : چهارشنبه 19 اردیبهشت 1403 - 2:50 قبل از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم


ارسال پاسخ
تعداد بازدید 307
نویسنده پیام
admin آفلاین

ارسال‌ها : 26
عضویت: 2 /6 /1391
محل زندگی: tehran
سن: 19
شناسه یاهو: mahdi.kamyabi@yahoo.com
تشکر شده : 16
داستان سرشار از غـــــــــــــم عشق واقعـــــــــــــــی...





زن و شوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می راندند. آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند. زن جوان: “یواشتر برو من می ترسم” مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره! زن جوان: “خواهش می کنم، من خیلی میترسم.” مردجوان: “خوب، اما اول باید بگی دوستم داری!” زن جوان: “دوستت دارم، حالا میشه یواشتر برونی؟” مرد جوان: “مرا محکم بگیر” زن جوان: “خوب، حالا میشه یواشتر؟” مرد جوان: “باشه، به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری، آخه نمی تونم راحت برونم، اذیتم می کنه.”
روز بعد روزنامه ها نوشتند برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه آفرید. در این سانحه که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت.
مرد از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون این که زن را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند و این است عشق واقعی!


امضای کاربر : بهترین ها از آن کسی است که بد ترین ها را از خود دور سازد
دوشنبه 20 شهریور 1391 - 01:09
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از admin به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: vida &
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :


تماس با ما | داستان سرشار از غـــــــــــــم عشق واقعـــــــــــــــی... | بازگشت به بالا | پیوند سایتی RSS