آهای عشق ، من هیچ حرفی در برابرت ندارم که به زبان بیاورم…
تو مرا شکست دادی ای عشق… من تسلیم احساسات آتشین تو میباشم…
آهای عشق ، تو مرا خیلی شکنجه دادی ، مرا عذاب دادی ، یک دنیا غم و غصه در
وجودم جا دادی ، ولی من باز هم من با این همه عذاب تسلیم تو شدم…
ای عشق تو مرا در باتلاق زندگی فرو بردی ، تو مرا در زندان عاشقی اسیر کردی
، تو مرا در سرزمین دروغینت نگه داشتی تا من از تو دور نشوم…
آهای عشق من تسلیم تو هستم ، اینک که من تسلیم تو شده ام ،میخواهی دوباره
مرا شکنجه دهی ؟. مرگ را به تو ترجیح دادم ، اما تو نگذاشتی که من خودم را
از این دنیا و از تو راحت کنم…
ای عشق ، تو کجایی؟. فریاد مرا می شنوی؟.. گریه های را میبینی؟… غم و غصه های مرا احساس می کنی؟….. پس چرا پاسخی به من نمیدهی؟…
من تسلیم تو شده ام … آروز داشتم یک بار هم تو تسلیم من شوی !
تنها آروزی من این بود که من تو را فراموش کنم ! اما…!
اما نتوانستم فراموشت کنم ، تو احساسی را در وجود من قرار دادی که دیگر فراموشی تو زمان مرگم هست…! آهای عشق من تسلیم تو هستم…
شنبه 25 شهریور 1391 - 00:56
تشکر شده:
تشکر شده:
1 کاربر از mahdi به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند:
reza &